از خدا یک کمی وقت خواست
وای ، ای داد بیداد
دیدی آخر خدا مهلتش داد !
آمد و توی قلبت قدم زد
هر کجا پا گذاشت
تکه ای جهنم رقم زد
او قسم خورد و گفت
آبروی تو را می برد
توی بازار دنیا
مفت ، قلب تو را می خرد
آمد و دور قلب تو پیچید
بعد با قیچی تیز نامریی اش
بال های تو را چید
آمد و با خودش
کیسه ای سنگ داشت
توی یک چشم بر هم زدن
جای قلبت
قلوه سنگی گذاشت
قلوه سنگی به اسم غرور
بعد از آن ریخت پر های نور
و شدی کم کم از آسمان ، دور دور
برد شیطان دلت را کجا ، کو ؟
قلب تو آن کلید خدا ، کو ؟
ای عزیز خداوند !
پیش از آن که در آسمان را ببندند
پیش از آن که بمانی
تا ابد در زمینی به این دور و دیری
کاش برخیزی و با دلیری
قلب خود را از او پس بگیری .
عرفان نظرآهاری
از کتاب " روی تخته سیاه جهان با گچ نور بنویس "
نویسنده : ترنم در تاریخ یکشنبه 92/5/27